بمعنی الاغ، و او پدر شکیم است که دینه دخت یعقوب را بی عصمت کرد. (سفر پیدایش 33: 19). و اولاد یعقوب او را بقتل رسانیدند. (سفر پیدایش 34: 36) (قاموس کتاب مقدس)
بمعنی الاغ، و او پدر شکیم است که دینه دخت یعقوب را بی عصمت کرد. (سفر پیدایش 33: 19). و اولاد یعقوب او را بقتل رسانیدند. (سفر پیدایش 34: 36) (قاموس کتاب مقدس)
قطعهالفرس. فرس اوّل، اموال: نامه ها بتعجیل برفت تا مردم و اسباب بوسهل به مرو و زوزن و نشابور و غور و هرات و بادغیس و غزنین فروگیرند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 330). نامه ها ستد و منشوری توقیعی تا جملۀ اسباب و ضیاع آنرا بسیستان و جایهای دیگر، فروگیرند و بکسان نوشتکین سپارند. (تاریخ بیهقی ص 417 و 418). او را از خلافت خلع کرد و اسباب و اموال او با تصرف گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 307). التماس کرد یکی از غلامان او را که منظور او بود پیش او فرستند و از اسباب آن قدر که بدو محتاج باشد رد کنند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 347)، بواعث. دواعی. علل: موافقت می باید در میان هر دو برادر و همه اسباب مخالفت را برانداخته باید. (تاریخ بیهقی). کار و سخن یکرویه شد و همه اسباب محاربت و منازعت برخاست. (تاریخ بیهقی). همه اصناف نعمت و سلاح بخازنان ما سپرد و هیچ چیزی نماند از اسباب خلاف. (تاریخ بیهقی). هیچ مقصودی میسر نیست تا اسباب نیست. کاتبی. ، در تداول ایرانیان بمعنی رخت و اثاثه. (آنندراج). - اسباب السموات، نواحی آسمان، یا درجه ها یا درهای آن. (منتهی الارب). - اسباب بازی، اشیایی که برای بازی کودکان سازند. - اسباب برساختن، تهیۀ لوازم: بود هر یکی را قدرمایه بیش کز آن بیش برسازد اسباب خویش. نظامی. - اسباب... بهم افتادن، پریشان شدن: در بلخ چو پیری و جوانی بهم افتاد اسباب فراغت بهم افتاد جهان را. انوری. - اسباب جنگ، آلات حرب. اسلحه. - اسباب چینی کردن، توطئه. - اسباب خانه، اثاثۀ آن. - اسباب خرازی، اسباب خرده فروشی. - اسباب دست، (در تداول عامه) وسیله. - اسباب دنیوی، وسایل مادی: جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی. حافظ. - اسباب سابقه سببهاء نخستین را اسباب سابقه گویند و دوّمین را اسباب واصله گویند:. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - اسباب ستّه، شش دربای زندگانی. اسباب عامه. ستۀ ضروریه. رجوع به ضروریه (سته) شود. صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید:باید دانست که هر کاری را سببی هست و سبب بنزدیک طبیبان چیزی را گویند که نخست آن چیز باشد و از بودن آن اندر تن مردم حالی پدید آید. و بعضی سببها آنست که سبب تندرستی خاصهً و بعضی سبب بیماریست خاصهً و بعضی آنست که هرگاه که چنان باشد که باید و چندانکه باید و آن وقت که باید سبب تندرستی بود و هرگاه که برخلاف آن باشد سبب بیماری گردد و آن سببهای چنین شش جنس است و طبیبان آنرا الأسباب السته گویند. یکی از آن هواست و دوم طعام و شراب و داروها و سازهاء دست کاران (یعنی آلات جراحان) ، سیوم خواب و بیداری و چهارم حرکت و سکون و پنجم احتقان و استفراغ یعنی بیرون آمدن چیزی از تن و ناآمدن، چون طبع که اجابت کند یا نکندو عرق که آید یا نیاید و چیزی که از سر و راه بینی بپالاید یا نپالاید و غیر آن. ششم اعراض نفسانی چون شادیها و غمها و خشم و خشنودی و مانند آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - اسباب سفر، ساز سفر. ساز ره. - اسباب سفر بستن، آماده کردن لوازم آن: بسته بیخود آفتاب عمر اسباب سفر میرود چون سایه در پی بخت ناشادم هنوز. جامی. - اسباب ضروریه. رجوع به ضروریه (سته) شود. - اسباب معیشت، لوازم زندگی. - اسباب واصله. رجوع به اسباب سابقه شود. - اسباب یدکی، آلات و وسائل نو و مدّخر که بجای آلات مستعمله و کهنه بکار برند. - چار اسباب، علل اربعه: علت فاعلی، علت مادی، علت صوری، علت غائی: بچار نفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت بیک رقیب و دو فرع و سه نوع و چار اسباب. خاقانی. - علم اسباب ورود الاحادیث و ازمنته و امکنته، موضوع آن از نام وی پیداست و از فروع علم حدیث است. (کشف الظنون). - امثال: عالم عالم اسباب است. ز بی آلتان کار ناید درست. ابی اﷲ ان یجری الأمور الاّ باسبابها
قطعهالفرس. فرس اوّل، اموال: نامه ها بتعجیل برفت تا مردم و اسباب بوسهل به مرو و زوزن و نشابور و غور و هرات و بادغیس و غزنین فروگیرند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 330). نامه ها ستد و منشوری توقیعی تا جملۀ اسباب و ضیاع آنرا بسیستان و جایهای دیگر، فروگیرند و بکسان نوشتکین سپارند. (تاریخ بیهقی ص 417 و 418). او را از خلافت خلع کرد و اسباب و اموال او با تصرف گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 307). التماس کرد یکی از غلامان او را که منظور او بود پیش او فرستند و از اسباب آن قدر که بدو محتاج باشد رد کنند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 347)، بواعث. دواعی. علل: موافقت می باید در میان هر دو برادر و همه اسباب مخالفت را برانداخته باید. (تاریخ بیهقی). کار و سخن یکرویه شد و همه اسباب محاربت و منازعت برخاست. (تاریخ بیهقی). همه اصناف نعمت و سلاح بخازنان ما سپرد و هیچ چیزی نماند از اسباب خلاف. (تاریخ بیهقی). هیچ مقصودی میسر نیست تا اسباب نیست. کاتبی. ، در تداول ایرانیان بمعنی رخت و اثاثه. (آنندراج). - اسباب السموات، نواحی آسمان، یا درجه ها یا درهای آن. (منتهی الارب). - اسباب بازی، اشیایی که برای بازی کودکان سازند. - اسباب برساختن، تهیۀ لوازم: بود هر یکی را قدرمایه بیش کز آن بیش برسازد اسباب خویش. نظامی. - اسباب... بهم افتادن، پریشان شدن: در بلخ چو پیری و جوانی بهم افتاد اسباب فراغت بهم افتاد جهان را. انوری. - اسباب جنگ، آلات حرب. اسلحه. - اسباب چینی کردن، توطئه. - اسباب خانه، اثاثۀ آن. - اسباب خرازی، اسباب خرده فروشی. - اسباب دست، (در تداول عامه) وسیله. - اسباب دنیوی، وسایل مادی: جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی. حافظ. - اسباب سابقه سببهاء نخستین را اسباب سابقه گویند و دوّمین را اسباب واصله گویند:. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - اسباب سِتّه، شش دربای زندگانی. اسباب عامه. ستۀ ضروریه. رجوع به ضروریه (سته) شود. صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید:باید دانست که هر کاری را سببی هست و سبب بنزدیک طبیبان چیزی را گویند که نخست آن چیز باشد و از بودن آن اندر تن مردم حالی پدید آید. و بعضی سببها آنست که سبب تندرستی خاصهً و بعضی سبب بیماریست خاصهً و بعضی آنست که هرگاه که چنان باشد که باید و چندانکه باید و آن وقت که باید سبب تندرستی بود و هرگاه که برخلاف آن باشد سبب بیماری گردد و آن سببهای چنین شش جنس است و طبیبان آنرا الأسباب السته گویند. یکی از آن هواست و دوم طعام و شراب و داروها و سازهاء دست کاران (یعنی آلات جراحان) ، سیوم خواب و بیداری و چهارم حرکت و سکون و پنجم احتقان و استفراغ یعنی بیرون آمدن چیزی از تن و ناآمدن، چون طبع که اجابت کند یا نکندو عرق که آید یا نیاید و چیزی که از سر و راه بینی بپالاید یا نپالاید و غیر آن. ششم اعراض نفسانی چون شادیها و غمها و خشم و خشنودی و مانند آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - اسباب سفر، ساز سفر. سازِ رَه. - اسباب سفر بستن، آماده کردن لوازم آن: بسته بیخود آفتاب عمر اسباب سفر میرود چون سایه در پی بخت ناشادم هنوز. جامی. - اسباب ضروریه. رجوع به ضروریه (سته) شود. - اسباب معیشت، لوازم زندگی. - اسباب واصله. رجوع به اسباب سابقه شود. - اسباب یدکی، آلات و وسائل نو و مُدّخر که بجای آلات مستعمله و کهنه بکار برند. - چار اسباب، علل اربعه: علت فاعلی، علت مادی، علت صوری، علت غائی: بچار نفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت بیک رقیب و دو فرع و سه نوع و چار اسباب. خاقانی. - علم اسباب ورود الاحادیث و ازمنته و امکنته، موضوع آن از نام وی پیداست و از فروع علم حدیث است. (کشف الظنون). - امثال: عالم عالم اسباب است. ز بی آلتان کار ناید درست. ابی اﷲ ان یجری الأمور الاّ باسبابها
نخود و کشمش و انواع میوه های خشک که در مجالس بزم ووقت صحبت با یاران صرف کنند شب چره تنقلات: بعیش یکدمه احمد مساز با شربت ز نقل لب چره بردار توشه جاوید. (احمد اطعمه لغ)
نخود و کشمش و انواع میوه های خشک که در مجالس بزم ووقت صحبت با یاران صرف کنند شب چره تنقلات: بعیش یکدمه احمد مساز با شربت ز نقل لب چره بردار توشه جاوید. (احمد اطعمه لغ)