جدول جو
جدول جو

معنی اسب چرا - جستجوی لغت در جدول جو

اسب چرا
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ رِ)
رجوع به اسب ریس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
رجوع به اسب ریس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ پَ چَ)
بمعنی الاغ، و او پدر شکیم است که دینه دخت یعقوب را بی عصمت کرد. (سفر پیدایش 33: 19). و اولاد یعقوب او را بقتل رسانیدند. (سفر پیدایش 34: 36) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رایض
لغت نامه دهخدا
(اَبِ خُ)
قطعهالفرس. فرس اوّل، اموال: نامه ها بتعجیل برفت تا مردم و اسباب بوسهل به مرو و زوزن و نشابور و غور و هرات و بادغیس و غزنین فروگیرند.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 330). نامه ها ستد و منشوری توقیعی تا جملۀ اسباب و ضیاع آنرا بسیستان و جایهای دیگر، فروگیرند و بکسان نوشتکین سپارند. (تاریخ بیهقی ص 417 و 418). او را از خلافت خلع کرد و اسباب و اموال او با تصرف گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 307). التماس کرد یکی از غلامان او را که منظور او بود پیش او فرستند و از اسباب آن قدر که بدو محتاج باشد رد کنند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 347)، بواعث. دواعی. علل: موافقت می باید در میان هر دو برادر و همه اسباب مخالفت را برانداخته باید. (تاریخ بیهقی). کار و سخن یکرویه شد و همه اسباب محاربت و منازعت برخاست. (تاریخ بیهقی). همه اصناف نعمت و سلاح بخازنان ما سپرد و هیچ چیزی نماند از اسباب خلاف. (تاریخ بیهقی).
هیچ مقصودی میسر نیست تا اسباب نیست.
کاتبی.
، در تداول ایرانیان بمعنی رخت و اثاثه. (آنندراج).
- اسباب السموات، نواحی آسمان، یا درجه ها یا درهای آن. (منتهی الارب).
- اسباب بازی، اشیایی که برای بازی کودکان سازند.
- اسباب برساختن، تهیۀ لوازم:
بود هر یکی را قدرمایه بیش
کز آن بیش برسازد اسباب خویش.
نظامی.
- اسباب... بهم افتادن، پریشان شدن:
در بلخ چو پیری و جوانی بهم افتاد
اسباب فراغت بهم افتاد جهان را.
انوری.
- اسباب جنگ، آلات حرب. اسلحه.
- اسباب چینی کردن، توطئه.
- اسباب خانه، اثاثۀ آن.
- اسباب خرازی، اسباب خرده فروشی.
- اسباب دست، (در تداول عامه) وسیله.
- اسباب دنیوی، وسایل مادی:
جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد
زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی.
حافظ.
- اسباب سابقه سببهاء نخستین را اسباب سابقه گویند و دوّمین را اسباب واصله گویند:. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- اسباب ستّه، شش دربای زندگانی. اسباب عامه. ستۀ ضروریه. رجوع به ضروریه (سته) شود. صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید:باید دانست که هر کاری را سببی هست و سبب بنزدیک طبیبان چیزی را گویند که نخست آن چیز باشد و از بودن آن اندر تن مردم حالی پدید آید. و بعضی سببها آنست که سبب تندرستی خاصهً و بعضی سبب بیماریست خاصهً و بعضی آنست که هرگاه که چنان باشد که باید و چندانکه باید و آن وقت که باید سبب تندرستی بود و هرگاه که برخلاف آن باشد سبب بیماری گردد و آن سببهای چنین شش جنس است و طبیبان آنرا الأسباب السته گویند. یکی از آن هواست و دوم طعام و شراب و داروها و سازهاء دست کاران (یعنی آلات جراحان) ، سیوم خواب و بیداری و چهارم حرکت و سکون و پنجم احتقان و استفراغ یعنی بیرون آمدن چیزی از تن و ناآمدن، چون طبع که اجابت کند یا نکندو عرق که آید یا نیاید و چیزی که از سر و راه بینی بپالاید یا نپالاید و غیر آن. ششم اعراض نفسانی چون شادیها و غمها و خشم و خشنودی و مانند آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- اسباب سفر، ساز سفر. ساز ره.
- اسباب سفر بستن، آماده کردن لوازم آن:
بسته بیخود آفتاب عمر اسباب سفر
میرود چون سایه در پی بخت ناشادم هنوز.
جامی.
- اسباب ضروریه. رجوع به ضروریه (سته) شود.
- اسباب معیشت، لوازم زندگی.
- اسباب واصله. رجوع به اسباب سابقه شود.
- اسباب یدکی، آلات و وسائل نو و مدّخر که بجای آلات مستعمله و کهنه بکار برند.
- چار اسباب، علل اربعه: علت فاعلی، علت مادی، علت صوری، علت غائی:
بچار نفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت
بیک رقیب و دو فرع و سه نوع و چار اسباب.
خاقانی.
- علم اسباب ورود الاحادیث و ازمنته و امکنته، موضوع آن از نام وی پیداست و از فروع علم حدیث است. (کشف الظنون).
- امثال:
عالم عالم اسباب است.
ز بی آلتان کار ناید درست.
ابی اﷲ ان یجری الأمور الاّ باسبابها
لغت نامه دهخدا
(چَ)
غذائی که به ناشتا خورند و آن را نهاری گویند، و در بعض فرهنگها به معنی خوراک جن و پری و طیور آورده اند
لغت نامه دهخدا
راهی که اسب به یک روز تواند پیمود، عرصه ای که اسب در آن تاخت کند میدان اسب دوانی اسب رس اسب رز اسپ ریس، میدان چوگان بازی و نمایش و رژه، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
نخود و کشمش و انواع میوه های خشک که در مجالس بزم ووقت صحبت با یاران صرف کنند شب چره تنقلات: بعیش یکدمه احمد مساز با شربت ز نقل لب چره بردار توشه جاوید. (احمد اطعمه لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسب سار
تصویر اسب سار
جمع اسب ساران جانورانی افسانه یی که سر اسب و تن آدمی دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب چرا
تصویر آب چرا
غذائی که ناشتا بخورند
فرهنگ لغت هوشیار
راهی که اسب به یک روز تواند پیمود، عرصه ای که اسب در آن تاخت کند میدان اسب دوانی اسب رس اسب رز اسپ ریس، میدان چوگان بازی و نمایش و رژه، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
دارنده اسب صاحب اسب نگاهبان وپرورشگر اسب اسپ دار، فرمانده لشکر سردار سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسب رس
تصویر اسب رس
((~. رِ))
مسافتی که اسب در یک روز می تواند بپیماید، میدان اسب دوانی، اسب ریس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب چرا
تصویر آب چرا
((چَ))
ناشتایی، غذای اندک، خوراک وحوش و طیور
فرهنگ فارسی معین
از مناطق کوهستانی و ییلاقی شاهکوه و ساور واقع در استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
مرحله ی پایانی چرای دام ها در اواخر تابستان و آخرین توقفگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
چاه، آب ریزگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لنگای عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در منطقه ی حفاظت شده ی جهان نمای کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
چاهی در منطقه ی هزارجریب
فرهنگ گویش مازندرانی
هنگام صبح، صبح گاه
فرهنگ گویش مازندرانی